ریسه ها را محکم می بندیم،
و از رنگین کمان چراغ ها،روزنه امید در دلهامان سوسو می زند
همه شادی و شیرین کام.دلهایمان روشن است،چون این چند ورز باورمان شده به یادمان هستید
این چند روز با هم مهربان تر شدیم .بابا ها کمتر به سر بچه ها داد می زنند.دل همه می خواهد کار خیر بکند.دل بدست بیاورند،نه اینکه دلی بشکنند.
بوی شما می آید((آقا جان
هم در خانه،هم محله و هم کوچه و بازار
همیشه به یادمان هستید،
اما؛این چند روز باور کرده ایم که شما به یادمان هستی
در سایهسار عشق خستهدل و آشفتهحال در کنار پنجره امید به بیابان بیکسیام قدمهای امیدوارکننده میزدم گهگاهی با حالت ترس و ناامیدی از کنار کوههای گناه عبور میکردم بلافاصله سرم را برگرداندم و به سوی خورشید سمت بیابان امید خیره میشدم منتظر بودم آیا میشود ابرهای تیرگی معاصی کنار برود و خورشید امید مستقیم بر قلب سیاه و خستهام بتابد و قلب زنگار گرفتهام با نور او طلای سرخ شود.......